قصاید

خاقانی شروانی

نسخه متنی -صفحه : 529/ 110
نمايش فراداده

در شكايت از زندان

  • غصه بر هر دلى كه كار كند هر كه در طالعش قران افتاد روزگارم وفا كند هيهات اين فلك كعبتين بي نقش است پنج و يك برگرفت باز فلك چون به نيكيم شرمسار نكرد مرغيم گنگ و مور گرسنه ام بانگ مرغى چه لشگر انگيزد شور و غوغا شعار زنبور است بر دو پايم فلك ز آهن ها اين دهن هاى تنگ بى دندان كه به دندان بي دهان همه سال سگ ديوانه شد مگر آهن آه خاقانى از فلك زآنسو هر چه پنهان پرده ى فلك است كار او زين و آن نگردد نيك گر چه خصمان ز ريگ بيشترند گر چه خصمان ز ريگ بيشترند
  • آب چشم آتشين نار كند سايه ى او از او كنار كند روزگار اين به روزگار كند همه بر دست خون قمار كند كه دوشش را دو يك شمار كند به بدى چند شرمسار كند كس چو من مرغ در حصار كند صف مورى چه كار زار كند شور و غوغا كه اختيار كند حلقه ها چون دهان مار كند بر دو ساق من آن شعار كند اره با ساق ميوه داركند كه همه ساق من فكار كند رفت چندان كه چشم كار كند آه خاقانى آشكار كند كارها نيك كردگار كند همه را مرگ، خاكسار كند همه را مرگ، خاكسار كند