در شكايت از روزگار - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در شكايت از روزگار





  • به فلك تخته در ندوخته اند
    كوه را در هوا نداشته اند
    ديده بانان بام عالم را
    چرخ و انجم پلاس شام هنوز
    روز وشب را به عرض شام و شفق
    آسمان را به جاى دلق كبود
    عالم آن عالم است و دهر آن دهر
    پس در داد بسته چون مانده است
    دير گاهى است تا لباس كرم
    خود به پاى رضا نبافته اند
    خلعتى كان ز تار و پود وفاست
    بر تن ناقصان قباى كمال
    هنرى سرفكنده چون لاله است
    بى هنر خوش چو گل كه بر كمرش
    يك سر سفله نيست كز فلكش
    نيست آزاده را قبا نمدى
    سگ حيزى بمرد در بغداد
    ابره ى ما ز خام و خامان را
    صبر ميكن كه جز به مردى صبر ديده مگشا كه جز براى كمال
    ديده مگشا كه جز براى كمال



  • چشم خورشيد بر ندوخته اند
    شمس را بر قمر ندوخته اند
    پرده ها بر بصر ندوخته اند
    بر پرند سحر ندوخته اند
    زرد وسرخى دگر ندوخته اند
    ژنده تازه تر ندوخته اند
    از قباشان كمر ندوخته اند
    گر به مسمار در ندوخته اند
    بهر قد بشر ندوخته اند
    خود به دست نظر ندوخته اند
    در زيان قدر ندوخته اند
    به طراز هنر ندوخته اند
    كه كلاهش به سر ندوخته اند
    كيسه جز لعل تر ندوخته اند
    بر كله صد گهر ندوخته اند
    كه بر او پاره بر ندوخته اند
    كفنش جز به زر ندوخته اند
    جز نسيج آستر ندوخته اند
    زهره را بر جگر ندوخته اند باز را چشم بر ندوخته اند
    باز را چشم بر ندوخته اند


/ 529