مطلع دوم - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مطلع دوم





  • اى نهان داشتگان موى ز سر بگشاييد
    اى تذ روان من آن طوق ز غبغب ببريد
    آفتابم گرو شام و شما بسته حلى
    شد شكسته كمرم دست برآيد ز جيب
    مهره از بازو و معجر ز جبين باز كنيد
    موى بند بزر از موى زره ور ببريد
    پس به مويى كه ببريد ز بيداد فلك
    گيسوان بافته چون خوشه چه داريد هنوز
    سكه ى روى به ناخن بخراشيد چو زر
    بامدادان همه شيون به سر بام بريد
    پس آن كعبه ى دل جان چو حجر بگذاريد
    آنك آن مركب چوبين كه سوارش قمر است
    آنك آن چشمه ى حيوان پس ظلمات مدر
    آنك آن يوسف احمد خوى من در چه و غار
    آنك آن تازه بهار دل من در دل خاك
    سرو سيمين قلم زن شد و در وصف رخش
    سرو چون مهر گيا زير زمين حصن گرفت
    مادرش بر سر خاك است به خون غرق و ز نطق
    اين همه عجز ز اشكال قدر ممكن نيست عقده ى بابليان را بتوانيد گشاد
    عقده ى بابليان را بتوانيد گشاد



  • وز سر موى سر آغوش به زر بگشاييد
    تاج لعل از سر و پيرايه ز بر بگشاييد
    آن حلى همچو ستاره به سحر بگشاييد
    سر زنان ندبه كنان جيب گهر بگشاييد
    ياره از ساعد و يكدانه ز بر بگشاييد
    عقرب از سنبله ى ماه سپر بگشاييد
    همه زنار ببنديد و كمر بگشاييد
    بند هر خوشه كه آن بافته تر بگشاييد
    خون به رنگ شفق از چشمه ى خور بگشاييد
    ز آتشين آب مژه موج شرر بگشاييد
    به وفا زمزم خونين ز حجر بگشاييد
    ره دروازه بر آن تنگ مقر بگشاييد
    تشنگان را ره ظلمات مدر بگشاييد
    زيور فخر و فراز مصر و مضر بگشاييد
    از سحاب مژه خوناب مطر بگشاييد
    سر زرين قلم غاليه خور بگشاييد
    در حصنش به سواران غر بگشاييد
    دم فرو بست عجب دارم اگر بگشاييد
    كه شما مشكل اين غم به هنر بگشاييد نتوانيد كه اشكال قدر بگشاييد
    نتوانيد كه اشكال قدر بگشاييد


/ 529