در مرثيه ى وحيد الدين شرواني - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مرثيه ى وحيد الدين شرواني





  • جان سگ دارم به سختى ورنه سگ جان بودمى
    ورنه جانم آهنين بودى به آه آتشين
    آه جان فرسا اگر در سينه نشكستى مرا
    غرقه ام در خون و خون چون خشك شد گردد سياه
    كوه غم بر جانم و گردون نبخشايد مرا
    يوسفانم بسته ى چاه زمين اند ار نه من
    گوش من بايستى از سيماب چشم انباشته
    كاشكى خاقانى آسايش گرفتى ز اشك خون
    روى من كاهى است خاكين كاش از خون گل شدى
    آن زمان كو جان همى داد ار من آنجا بودمى
    پاى در گل چون گل پاى آب غم پذرفتمى
    گر فداى او برفتم من، چرا جانم نرفت
    ديده را از سيل خون افكنده مى در ناخنه
    مويه گر بنشاندمى بر خاك و خود بنشستمى
    اول از خوناب دل رنگين ازارش بستمى
    گر رسيدى دست، غسلش ز آب حيوان دادمى
    آنچه مادر بر سر تابوت اسكندر نكرد
    يا چو شيرين كو به زهر تلخ بر تابوت شاه
    هر شبى بر خاكش از خون دانه ى دل كشتمى واپسين ديدارش از من رفت و جانم بر ار
    واپسين ديدارش از من رفت و جانم بر ار



  • از فغان زار چون سگ هم فرو ناسودمى
    ديده چون پالونه ى آهن فرو پالودمى
    اينكه جان فرسودم از آه، آسمان فرسودمى
    خود سيه پوشم كه ديدي؟ گرنه خون آلودمى
    كاين غم ار بر كوه بودى من بر او بخشودمى
    چشمه هاى خون ز رگ هاى زمين بگشودمى
    تا فراق نازنينان را خبر نشنودمى
    تا زجان كم كردمى در اشك خون افزودمى
    تا به خون دل سر خاك وحيد اندودمى
    جان ستانش را به صور آه جان بربودمى
    خاك بر سر ، بر سر خاك اشك خون پالودمى
    تا اگر زان بر زيان بودم ازين برسودمى
    بس به ناخن رخ چو زر ناخنى بخشودمى
    دست و كلكش را به لفظ مادحان بستودمى
    بعد از آن از زعفران رخ حنوطش سودمى
    بل كه چون اسكندرش تابوت زر فرمودمى
    من به زارى بر سر تابوت او بنمودمى
    جان شيرين داد، من جان دادمى و آسودمى
    هر سحر خون سياوشان ازو بدرودمى گر برفتى در وداعش من ز جان خشنودمى
    گر برفتى در وداعش من ز جان خشنودمى


/ 529