در وصف خاك مقدسى كه از بالين حضرت ختمى مرتبت آورده بود
صبح وارم كفتابى در نهان آورده ام عيسيم از بيت معمور آمده وز خوان خلد هين صلاى خشك اى پيران تر دامن كه من طفل زى مكتب برد نان من ز مكتب آمده گر چه عيسي وار ازينجا بار سوزن برده ام رفته زينسو لاشه اى در زير و ز آنس بين كنون از نظاره موى را جانى كه هر مويى مرا من نه پيل آورده ام بس بس نظاره كز سفر در گشاده ديده ام خرگاه تركان فلك از سفر مي آيم و در راه صيد افكنده ام گر سواران خنگ توسن در كمند افكنده اند چشم بد دور از من و راهم كه راه آورد عشق بس كه در بحر طلب چون صبح شست افكنده ام نقد شش روز از خزانه ى هفت گردون برده ام خاك پاى خاك بيزان بوده ام تا گنج زر خاك بيزى كن كه من هم خاك بيزى كرده ام ديده ام عشاق ريزان اشك داود از طرب اشك من در رقص و دل در حال و ناله در سماع زردى زر شادى دلهاست من دلشاد از آنكشمع زرد است از نهيب سر منم هم زرد ليك شمع زرد است از نهيب سر منم هم زرد ليك
آفتابم كز دم عيسى نشان آورده ام خورده قوت وزله اخوان را ز خوان آورده ام هر دو قرص گرم و سرد آسمان آورده ام بهر پيران ز افتاب و مه دو نان آورده ام گنج قارون بين كز آنجا سو زيان آورده ام كابلق گيتى جنيبت زير ران آورده ام طوطى گوياست كز هندوستان آورده ام پيل بالا طوطى شكرفشان آورده ام ماه را بسته ميان خرگان سان آورده ام اينت صيدى چرب پهلو كارمغان آورده ام من كمند افكنده و شير ژيان آورده ام رهروان را سرمه ى چشم روان آورده ام تا در آن شست سبك صيد گران آورده ام گرچه در نقب افكنى چل شب كران آورده ام كرده ام سود ار بهين عمرى زيان آورده ام تا ز خاك اين مايه گنج شايگان آورده ام آن همه چون سبحه در يك ريسمان آورده ام من دريده خرقه ى صبر و فغان آورده ام سكه ى رخ را زر شادي رسان آورده امزرد روئى نز نهيب سر نشان آورده ام زرد روئى نز نهيب سر نشان آورده ام