دست درافشان چو زى تيغ درفشان آورد گرز او در قلعه ى البرز زلزال افكند گر نبات از دست راد او نما يابد همى نيزه ى چون مارش از بر چرخ سايد نيش او هم به تير و هم به تدبير ار بخواهد هر زمان هشت خلد مجلسش را نه فلك ده يازده بس نپايد تا كمينه چاكر از درگاه او همچنان باشد كه تاجى بر سر سلطان نهد خود بهين سلطانى او دارد كه سلطان قدر تا چه افزايد سليمان را كه بادى از هواباد را زو رخصه بادا تا ز خاك درگهش باد را زو رخصه بادا تا ز خاك درگهش
نسر گردون را به خوان تيغ مهمان آورد چتر او در قبه ى افلاك نقصان آورد ز آب حيوان مايه در تركيب حيوان آورد ماهى گردون به دندان مزد دندان آورد بر سر خوان، بچه ى سيمرغ بريان آورد پنج وقت ار چار بنياد خراسان آورد تاجش از بغداد و سر بهر صفاهان آورد هر كه زى او خلعتى از تخت سلطان آورد هر زمان پيشش سر اندر خط فرمان آورد پر مرغى را به تحفه زى سليمان آوردتوتياى چشم خاقانى به شروان آورد توتياى چشم خاقانى به شروان آورد