اين قصيده را مذكورة الاسحار خوانند و در كعبه ى معظمه انشاد كرده و در وصف مناسك حج و تخلص به مدح ملك الوزرا جمال الدين اصفهانى نموده كه تعمير حرم كرده بود و خواص مكه اين قصيده را به زر نوشتند
صبح حمايل فلكت آهيخت خنجرش هر پاسبان كه طره ى بام زمانه داشت صبح از صفت چويوسف و مه نيمه ى ترنج شب گيسوان گشاده چو جادو زنى به شكل گفتى كه نعل بود در آتش نهاده ماه شب را نهند حامله خاور چراست زرد شب عقد عنبرينه ى گردون فرو گسست آنك عروس روز، پس حجله معتكف ز آن پيش كاين عروس برهنه علم شود گوئى كه مرغ صبح زر و زيورش بخورد مانا كه محرم عرفات است آفتاب هر سال محرمانه ردا گيرد آفتاب بل قرص آفتاب به صابون زند مسيح بينى كه موقف عرفات آمده مسيح پس گشته صد هزار زبان آفتاب وار نشكفت اگر مسيح درآيد ز آسمان كامروز حلقه ى در كعبه است آسمان بل حارسى است بام و در كعبه را مسيح چوبك زند مسيح مگر زآن نگاشتند
چوبك زند مسيح مگر زآن نگاشتند
كميخت كوه اديم شد از خنجر زرش چون طره سر بريده شد از زخم خنجرش بكران چرخ دست بريده برابرش بسته زبان ز دود گلو گاه مجمرش مشهود شد چو شد زن دود افكن از برش كبستنى دليل كند روى اصفرش تا دست صبح غاليه سازد ز عنبرش گردون نار ساخته صد تخت گوهرش كوس از پى زفاف شد آنك نواگرش كز حلق مرغ مي شنوم بانگ زيورش كاحرام را برهنه سر آيد ز خاورش وز طيلسان مشترى آرند ميزرش كاحرام را ازار سپيد است در خورش از آفتاب جامه ى احرام در برش تا نسخه ى مناسك حج گردد از برش آرد طواف كعبه و گردد مجاورش حلقه زنان خانه ى معمور چاكرش زان است فوق طارم پيروزه منظرش با صورت صليب برايوان قيصرش
با صورت صليب برايوان قيصرش