در جهان كس نيست اندوه جهان كس مخور دامن اندر چين، بساط احتشام كس مبين آنكه كس ديدى كنون مقلوب كس شد هان و هان چون فلك با تو نسازد با دگر كس گو مساز چون سگ و زاغ استخوان خوردى و اكنون همچو كرم در هنر فرزند بازى نه كبوتر بچه اى تو نه آنى كز كفت روحانيان شكر خورند آب باران خور صدف كردار گاه تشنگى تا كى از پرز كسان روزى خورى همچون چراغ گر كسى را زعفران شادى فزايد، گو فزاى چون تو اندر خانه ى خود مى هم آن خود خورى هاى خاقانى جهان را آزمودى كس نماند تو را كعبه ى دل درون تار و مار مبر قفل زرين كعبه بدانك زهى كعبه ويران كن دير ساز گر اينجا به سنگى نيابى فرود گر اول به پيلى كنى قصد سنگرهت سنگلاخ است خاقانيا رهت سنگلاخ است خاقانيا
كوس عزلت زن دوال رايگان كس مخور گردن اندر كش، قفاى امتحان كس مخور شيرمردا هيچ سوگندى به جان كس مخور گر خورى غبنى از آن خود خور، آن كس مخور از تن خود گوشت ميخور استخوان كس مخور صيد دست خويش خور طعمه ى دهان كس مخور قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان كس مخور ماهي آسا هيچ آب از آبدان كس مخور شمع وار از خود غذا ميخور، ز خوان كس مخور چون تو با غم خو گرفتى زعفران كس مخور ياد جان خويش خور ياد روان كس مخور خون دل ميخور كه نوشت باد، نان كس مخور برون دير صورت كنى زرنگار در دير را حلقه آيد به كار تو ز اصحاب فيلى نه ز اصحاب غار هم از تو به سنگى برآيد دمار هم آخر به مرغى شوى سنگسارخرت سم فكنده است، با رنج بار خرت سم فكنده است، با رنج بار