در حسب حال و شكايت از استرداد ملكى كه بوى داده بودند - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در حسب حال و شكايت از استرداد ملكى كه بوى داده بودند





  • شاه را تاج نا دادم نخواهم بازخواست
    شاه تاج يك دو كشور داشت ليك از لفظ من
    شه مرا نان داد و من جان دادمش يعنى سخن
    گنج خانه ى هشت خلد و نه فلك دادم بدو
    آن قدر ده گانه اى كان پنج دهقان مي دهند
    من چراغم نور داده باز نستانم ز كس
    آرى آرى ماه را خورشيد اگر نورى دهد
    طفل مي ناليد يعنى قرص رنگين كوچك است
    بنده با افكندگى مشاطه ى جاه شه است
    روغن مصرى و مشك تبتى را در دو وقت
    گر به مدحى فرخى هر بيت را بستد دهى
    صد هزاراست اين فضيلت گر رسد اندر شمار
    مقتداى نظم و نرم چون قلم گيرم به دست
    گر چه روز آمد به پيشين از همه پيشينيان
    موى معنى مي شكافم دوستان را آگهى است
    جزوى از اشعار من سلطان به كف مي داشت باز
    گفت كاين مداح ما را خاص بايستى دريغ
    خاصگان گفتند كاين منت ز خاقانى است بس گفتم احسان شما بگذشت و احسان امير
    گفتم احسان شما بگذشت و احسان امير



  • شه مرا نانى كه داد ار باز مي خواهد رواست
    تاجدار هفت كشور شد به تاجى كز ناست
    نان او تخمى است فانى جان من گنج بقاست
    داده ى او چيست با من پنج خايه ى روستاست
    هم دعا گويانش را دادم كه آن مزد دعاست
    شاه خورشيد است و اينك نور داده باز خواست
    باز خواهد خواست آنك شاه خورشيد سخاست
    سگ دويد آن قرص از او بربود و آنك رفت راست
    سير با آن گندگى هم ناقد مشك ختاست
    هم معرف سير باشد هم مزكى گندناست
    در مديح بكر من هر بيت را شهرى بهاست
    تا به چپ كردى حساب اين فضيلت هاى راست
    خود قلم گويد كرا اين دست باشد مقتداست
    بيش و پيشم در سخن داند كسى كو پيشواست
    دشمنان را نيز هر موئى بر اين معنى گواست
    مدحت شاه اخستان بر خواند و ز آتش رشك خاست
    كاين چنين مدحت كه ما خوانديم هم ما را رواست
    كافرين شاه شروان در كف سلطان ماست جاودان مانده است و اى طغراى اقبال شماست
    جاودان مانده است و اى طغراى اقبال شماست


/ 529