در ستايش اتابك اعظم مظفر الدين قزل ارسلان عثمان بن ايلدگز
صبح چون زلف شب براندازد كركس شب غراب وار از حلق كرته ى فستقى بدرد چرخ برشكافد صبا مشيمه ى شب زخمه ى مطربان صلاى صبوح زلف ساقى كمند شب پيكر بر قدح هاى آسمان زنار لب زهره ز دور بوسه ى تر در بر بلبله فواق افتد مرغ فردوس ديده اى هرگز از نسيم قدح مشام فلك لعل در جام تا خط ازرق ادهم شب گريخت ساقى كو جان به دستار چه دهيم آن را خار در ديده ى فلك شكند عاشقان را كه نوش نوش كنند خاك مجلس شود فلك چون او رنگ شوخى به مجلس آميزد درع رستم به سنبل آرايدببرد سنگ ما و آخر سنگ ببرد سنگ ما و آخر سنگ
مرغ صبح از طرب پراندازد بيضه ى آتشين براندازد تا به مرغ نواگر اندازد طفل خونين به خاور اندازد در زبان هاى مزهر اندازد در گلوى دو پيكر اندازد مشترى طيلسان در اندازد بر لب خشك ساغر اندازد كز دهان آب احمر اندازد كه ز منقار كور اندازد چون دهد عطسه عنبر اندازد شعله در چرخ اخضر اندازد تا كمند معنبر اندازد كز غبب طوق در بر اندازد خاك در چشمه ى خور اندازد لعلش از پسته شكر اندازد جرعه بر خاك اغبر اندازد سنگ فتنه به لشكر اندازد تير آرش ز عبهر اندازدبر سبوى قلندر اندازد بر سبوى قلندر اندازد