اى قبله ى جان كجات جويم گز زخم زنى سنانت بوسم ديروز چو افتاب بودى دوشت همه شب چو بدر ديدم اى در گران بهاتر از روح وى ماه سبك عنان تر از عمر خورشيدى و برنيائى از كوه تو زير زمين شدى چو خورشيد اى گمشده آهوى ختائى صياد قضا نهاد دامت اى گوهر يادگار عمرم دريا كنم اشك و پس به دريا از ديده نهان درون و همى در جانى و ز انس و جانت پرسم خاقانيت آشناى عشق است اى صبر كه كشته ى فراقى وى دل كه به نيم نقطه مانى وى جان كه كبوتر نيازى وى نقش زياد طالع منچون نقش زياد كس نبيند چون نقش زياد كس نبيند
جانى و به جان هوات جويم ور خشم كنى رضا جويم امروز چو كيميات جويم امشب همه چو سهات جويم چون روح سبك لقات جويم چون عمر گران بهات جويم هر صبح دم از صبات جويم تا كى ز بر سمات جويم هم ز آبخور ختات جويم از دامگه قضات جويم چونت طلبم، كجات جويم؟ در هر صدفى جدات جويم از وهم برون چرات جويم؟ نزديكى و دور جات جويم هم در دل آشنات جويم در معركه ى بلات جويم در دائره ى عنات جويم پر سوخته در هوات جويم در زايجه ى فنات جويمكى در ورق بقات جويم كى در ورق بقات جويم