در ستايش بهاء الدين محمد دبير خوارزم شاه تكش بن ايل ارسلان
طفلى و طفيل توست آدم پرورده ى جزع توست عيسى تا چشم تو ريخت خون عشاق از عارض و روى و زلف دارى در سينه ى ما خيال قدت آويختى آفتاب را دوش ما را كه كند مسلم آنجاك جان خاك شود به طمع جرعه با لذت طعنه ى تو دل را خاقانى خاك درگه توست هرچند جهان گرفت طبعشذوالفخر بهاء دين محمد ذوالفخر بهاء دين محمد
خردى و زبون توست عالم آبستن لعل توست مريم زلف تو گرفت رنگ ماتم طاووس و بهشت و مار با هم طوبى است در آتش جهنم از سلسله هاى جعد پر خم خورشيد نمي شود مسلم چون رطل طرب كشى دمادم فرسوده شد آرزوى مرهم او را چه محل كه آسمان هم در مدحت فيلسوف اعظممقصود نظام عقد عالم مقصود نظام عقد عالم