قصيده
خوى فلك بين كه چه ناپاك شد آخر گيتى است نشانى بدانك سينه ى ما كوره ى آهنگر است گر برسد دست، جهان را بخور افعى اگرچه سر زهر گشت رخصت اين حال ز خاقانى است
رخصت اين حال ز خاقانى است
طبع جهان بين كه چه غمناك شد دفتر دل ها ز وفا پاك شد تا كه جهان افعى ضحاك شد زان مكن انديشه كه ناپاك شد خوردن افعى همه ترياك شد كو به سخن بر سر افلاك شد
كو به سخن بر سر افلاك شد