در پند و اندرز و ستايش ركن الدين مفتى خوى و ركن الدين عالم رى و تاج الدين رازى ابن امين الدين
الصبوح الصبوح كامد كار كارى از روشنى چو آب خزان چرخ بر كار و يار ما به صبوح جام فرعونى اندرآر كه صبح در سفال خم آتشى است كه هست در كف از جام خنگ بت بنگر خاصه كايام بست پرده ى كام مرغ دل يافت دانه ى سلوت بار مشك است و زعفران در جام كو تذوران بزم و كور جام اين اين الكس والا قداح به مغان آى تا مرا بينى عقل اگر دم زند به دست ميش خوانچه كن سنت مغان مي آر عجب است اين ركاب و مي گويى مي كشد عقل را به زير ركاب آفتاب ار سوار شد بر شير جرعه اى گر به آسمان بخشى ور زمين را دهى ز مى جرعهمي كند در طبايع اربع مي كند در طبايع اربع
النار النار كامد يار يارى از خرمى چو باد بهار مي كند لعبتان ديده نار دست موسى برآرد از كهسار عقل حراق او و روح شرار بر رخ از باده سرخ بت بنگار خاصه دوران گشاد رشته ى كار برق مى سوخت كشته ى تيمار پس خط جام چون خط طيار كز سمن زار بشكفد گل زار اين اين الشموس و الاقمار كه ز حبل المتين كنم زنار چون زره بر دهان زنم مسمار وز بلورين ركاب مي بگسار كمد از ماه نو شفق ديدار چون ركاب گران كشند احرار هست مى شير آفتاب سوار شود از خفتگى زمين كردار گردد از مستى آسمان رفتار ظلمات لا را انوار ظلمات لا را انوار