در شكايت از زندان - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در شكايت از زندان





  • راحت از راه دل چنان برخاست
    نفسى در ميان ميانجى بود
    سايه اى مانده بود هم گم شد
    چار ديوار خانه روزن شد
    دل خاكى به دست خون افتاد
    آب شور از مژه چكيد و ببست
    بر دل من كمان كشيد فلك
    آه من دوش تير باران كرد
    غصه اى بر سر دلم بنشست
    آمد آن مرغ نامه آور دوست
    ديد كز جاى برنخاستمش
    اژدها بود خفته بر پايم
    پاى من زير كوه آهن بود
    پاى خاقانى ار گشادستى
    مار ضحاك ماند بر پايم
    سوزش من چو ماهى از تابه
    چون تنورم به گاه آه زدن
    در سيه خانه دل كبودى من
    سگ ديوانه پاسبانم شد سگ گزيده ز آب ترسد از آن
    سگ گزيده ز آب ترسد از آن



  • كه دل اكنون ز بند جان برخاست
    آن ميانجى هم از ميان برخاست
    وز همه عالمم نشان برخاست
    بام بنشست و آستان برخاست
    اشك خونين ديت ستان برخاست
    زير پايم نمكستان برخاست
    لرز تيرم ز استخوان برخاست
    ابر خونبار از آسمان برخاست
    كه بدين سر نخواهد آن برخاست
    صبح گاهى كز آشيان برخاست
    طيره بنشست و دل گران برخاست
    نتوانستم آن زمان برخاست
    كوه بر پاى چون توان برخاست
    داندى از سر جهان برخاست
    وز مژه گنج شايگان برخاست
    زين دو مار نهنگ سان برخاست
    كاتشين مارم از دهان برخاست
    از سپيدى پاسبان برخاست
    خوابم از چشم سيل ران برخاست ترسم از آب ديدگان برخاست
    ترسم از آب ديدگان برخاست


/ 529