در تهنيت عيد و مدح جلال الدين شروان شاه اخستان بن منوچهر - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در تهنيت عيد و مدح جلال الدين شروان شاه اخستان بن منوچهر





  • عيد است و پيش از صبح دم مژده به خمار آمده
    عيد آمد از خلد برين، شد شحنه ى روى زمين
    كرده در آن خرم فضا صيد گوزنان چند جا
    پرچم ز شب پرداخته، مه طاس پرچم ساخته
    بر چرخ بگشاده كمين، داغش نهاده بر سرين
    عيد همايون فر نگر، سيمرغ زرين پر نگر
    از گرد راهش آسمان، ترمغز گشته آن چنان
    گيتى ز گرد لشكرش طاوس بسته زيورش
    پى گم كنان سى شب دوان، از چشم قرايان نهان
    ساقى صنم پيكر شده، باده صليب آور شده
    هر نى ز كويش شكري، هر مى ز جويش كورى
    ريحان روح از بوى وي، جان را فتوح از روى وى
    مى عاشق آسا زرد به، هم رنگ اهل درد به
    خورشيد رخشان است مي، زان زرد و لرزان است مى
    آن خام خم پرورد كو؟ آن شاهد رخ زرد كو؟
    مى آفتاب زرفشان، جان بلورش آسمان
    در ساغر صهبا نگر، در كشتى آن دريا نگر
    مطرب چو طوطى بوالهوس انگشت و لب در كارو بس
    آن آبنوسين شاخ بين، مار شكم سوراخ بين بربط چو عذرا مريمى كابستنى دارد همى
    بربط چو عذرا مريمى كابستنى دارد همى



  • بر چرخ دوش از جام جم يك نيمه ديدار آمده
    هان ماه نو طغراش بين امروز در كار آمده
    شاخ گوزن اندر هوا اينك نگون سار آمده
    بيرق ز صبح افراخته روزش سپهدار آمده
    هان عين عيد اينك ببين بر چرخ دوار آمده
    ابروى زال زر نگر، بر فرق كهسار آمده
    كز عطسه ى مغزش جهان پر مشك تاتار آمده
    در شرق رنگين شهپرش، در غرب منقار آمده
    دزديده در كوى مغان نزديك خمار آمده
    قنديل ازو ساغر شده، تسبيح زنار آمده
    هر خو ز رويش عبهرى بر برگ گلنار آمده
    بزم صبوح از جوى مي، فردوس كردار آمده
    درد صفا پرورد به تلخ شكربار آمده
    جوجو همه جان است مى فعلش به خروار آمده
    آن عيسى هر درد كو ترياق بيمار آمده
    مشرق كف ساقيش دان مغرب لب يار آمده
    بر خشك تر صحرا نگر كشتى به رفتار آمده
    از سينه ى بربط نفس، در حلق مزمار آمده
    افسونگر گستاخ بين لب بر لب مار آمده وز درد زادن هر دمى در ناله ى زار آمده
    وز درد زادن هر دمى در ناله ى زار آمده


/ 529