باز هم در مرثيه ى خانواده ى خويش - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

باز هم در مرثيه ى خانواده ى خويش





  • بس وفا پرورد يارى داشتم
    چشم بد دريافت كارم تيره كرد
    از لب و دندان من بدرود باد
    گنج دولت مي شمردم لاجرم
    خنده در لب گوئى اهلى داشتى
    من نبودم بي دل و يار اين چنين
    آن نه يار آن يادگار عمر
    راز من بيگانه كس نشنيده بود
    هرگز از هيچ اندهم انده نبود
    انده آن خوردم كه بايستى مرا
    آن دل دل كو كه در ميدان لهو
    پيش كز بختم خزان غم رسيد
    بارم انده ريخت بيخم غم شكست
    نى بدم آتش ز من در من فتاد
    كس مرا باور ندارد كز نخست من ز بي يارى چو در خود بنگرم
    من ز بي يارى چو در خود بنگرم



  • بس به راحت روزگارى داشتم
    گرنه روشن روى كارى داشتم
    خوان آن سلوت كه بارى داشتم
    در هر انگشتى شمارى داشتم
    گريه در بر گويم آرى داشتم
    هم دلى هم يار غارى داشتم
    بس به آئين يادگارى داشتم
    كاشنا دل رازدارى داشتم
    كز جهان انده گسارى داشتم
    كاندر انده اختيارى داشتم
    از طرب دلدل سوارى داشتم
    هم به باغ دل بهارى داشتم
    گرنه بارى بيخ و بارى داشتم
    كاندرون دل شرارى داشتم
    كار ساز و ساز كارى داشتم هم نپندارم كه يارى داشتم
    هم نپندارم كه يارى داشتم


/ 529