درستايش اصفهان - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درستايش اصفهان





  • نكهت حور است يا هواى صفاهان
    دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا
    چون زر جوزائى اختران سپهرند
    بلكه چو جوزا جناب برد به رفعت
    بلكه چو جوزا دو ميوه اند جنابه
    ز آ، نفس استوى زنند علي العرش
    خاك صفاهان نهال پرور سدره است
    ديده ى خورشيد چشم درد همى داشت
    لاجرم اينك براى ديده ى خورشيد
    چرخ نبينى كه هست هاون سرمه
    نور نخستين شناس و صور پسين دان
    يرحمك الله زد آسمان كه دم صبح
    دست خضر چون نيافت چشمه دوباره
    چاه صفاهان مدان نشيمن دجال
    چتر سياه است خال چهره ى ملكت
    مرغ ضمير مرا وصيت عنقاست
    قلت لماء الحيوة هل لك عين
    قلت لنسر السماء هل لك طعم
    راى برى چيست؟ خيز و جاى به جى جوى پار من از جمع حاج بر لب دجله
    پار من از جمع حاج بر لب دجله



  • جبهت جوز است يا لقاى صفاهان
    مارد بخت يگانه زاى صفاهان
    سخته به ميزان از كياى صفاهان
    خاك جناب ارم نماى صفاهان
    عرش و جناب جهان گشاى صفاهان
    كز بر عرش آمد استواى صفاهان
    سدره ى توحيد منتهاى صفاهان
    از حسد خاك سرمه زاى صفاهان
    دست مسيح است سرمه ساى صفاهان
    رنگ گرفته ز سرمه هاى صفاهان
    روح و جسد را بهم هواى صفاهان
    عطسه ى مشكين زد از صباى صفاهان
    كرد تيمم به خاك پاى صفاهان
    مهبط مهدى شمر فناى صفاهان
    ز آن سيهى خال دان ضياى صفاهان
    يالك من بلبل صلاى صفاهان
    قال نعم كف اغنياى صفاهان
    قل بلى جود اسخياى صفاهان
    كانكه رى او داشت، داشت راى صفاهان خواستم انصاف ماجراى صفاهان
    خواستم انصاف ماجراى صفاهان


/ 529