در ستايش فخر الدين منوچهر شروان شاه به التزام لفظ «عيد» در هر بيت
رخسار صبح را نگر از برقع زرش گردون به شكل مجمر عيدى به بزم شاه مشرق به عود سوخته دندان سپيد كرد گردون فرو گذاشت هزاران حلى كه داشت مرغ سحر شناعت از آن زد چو مصريان آرى به صاع عيد همى ماند آفتاب داغى است بر جبين سپهر از سه حرف عيد فصاد بود صبح كه قيفال شب گشاد مه روزه دار بود همانا از آن شده است يا حلقه گويى از پى آن شد كه روز عيدخاقان اكبر آنكه ز ديوان نصرت است خاقان اكبر آنكه ز ديوان نصرت است
كز دست شاه جامه ى عيدى است در برش صبح آتش ملمع و شب مشك اذفرش چون بوى عطر عيد برآمد ز مجمرش صاعى بساخت كز پى عيد است درخورش كان صاع ديد ببار سحر درش از نام شاه و داغ نهاده مشهرش ماه نوابتداى سه حرف است بنگرش خورشيد طشت خون و مه عيد نشترش تن چون خلال مايده ى عيد لاغرش خسرو به نوك نيزه ربايد ز خاورشبر صد هزار عيد برات مقررش بر صد هزار عيد برات مقررش