مطلع سوم
نافه ى آهو شده است ناف زمين از صبا روح روان است آب بي عمل امتحان شاخ شكوفه فشان سنقر كانند خرد دفتر گل را فلك كرد به شنگرف رنگ بر قد لاله قمر دوخت قباهاى رش دوش نسيم سحر بر در من حلقه زد جان مرا هديه كرد بوى سر زلف يار گفتم ز اسرار باغ هيچ شنيدى بگوى گفتم كامروز كيست تازه سخن در جهان مادح شيخ امام، عالم عامل كه هست
مادح شيخ امام، عالم عامل كه هست
عقد دو پيكر شده است پيكر باغ از هوا زر خلاص است خاك بي ار كيميا هر نفسى بال و پر ريخته شان از قضا زرين شيرازه زد هر ورقى را جدا خشتك نفطى نهاد بر سر چينى قبا گفتم هان كيست؟ گفت قاصديم آشنا از نفحات ربيع در حركات صبا گفت دل بلبل است در كف گل مبتلا گفت كه خاقانى است بلبل باغ نا ناصر دين خداى مفتخر اوليا
ناصر دين خداى مفتخر اوليا