در مباهات و نكوهش حسودان - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مباهات و نكوهش حسودان





  • نيست اقليم سخن را بهتر از من پادشا
    مريم بكر معالى را منم روح القدس
    شه طغان عقل را نايب منم، نعم الوكيل
    درع حكمت پوشم و بي ترس گويم القتال
    نكته ى دوشيزه ى من حرز روح است از صفت
    عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه
    رشك نظم من خورد حسان ابت را جگر
    هر كجا نعلى بيندازد براق طبع من
    بر سر همت بلا فخر از ازل دارم كلاه
    من ز من چو سايه و آيات من گرد زمين
    اين از آن پرسان كه آخر نام اين فرزانه چيست؟
    پيش كار حرص را بر من نبينى دست رس
    ترش و شيرين است مدح و قدح من تا اهل عصر
    هم امارت هم زبان دارم كليد گنج عرش
    من قرين گنج و اينان خاك بيزان هوس
    دشمنند اين عقل و فطنت را حريفان حسد
    حسن يوسف را حسد بردند مشتى ناسپاس
    من همى در هند معنى راست هم چون آدمم
    چون ميان كاسه ى ارزيز دلشان بي فروغ من عزيزم مصر حكمت را و اين نامحرمان
    من عزيزم مصر حكمت را و اين نامحرمان



  • در جهان ملك سخن راندن مسلم شد مرا
    عالم ذكر معالى را منم، فرمان روا
    نوعروس فضل را صاحب منم نعم الفتى
    خوان فكرت سازم و بي بخل گويم الصلا
    خاطر آبستن من نور عقل است از صفا
    قلب ضرابان شعر از من پذيرد كيميا
    دست نر من زند سحبان وائل را قفا
    آسمان زان تيغ بران سازد از بهر قضا
    بر تن عزلت بلا بغى از ابد دارم قبا
    آفتاب آسا رود منزل به منزل جا به جا
    وان بدين گويان كه آخر جاى اين ساحر كجا؟
    تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمان روا
    از عنب مي پخته سازند و ز حصرم توتيا
    وين دو دعوى را دليل است از حدي مصطفا
    من چراغ عقل و آنها روز كوران هوا
    منكرند اين سحر و معجز را رفيقان ريا
    قول احمد را خطا خواندند جمعى ناسزا
    وين خران در چين صورت كوژ چون مردم گيا
    چون دهان كوزه ى سيماب كفشان بي عطا غر زنان برزنند و غرچگان روستا
    غر زنان برزنند و غرچگان روستا


/ 529