قصيده اى مشتمل بر سى و يك بيت سرود و براى او فرستاد كه اولش اين است «اى سپهر قدر را خورشيد و ماه وى سرير فضل را دستور و شاه» «افضل الدين بوالفضايل بحر فضل فيلسوف دين فزاى كفر گاه» خاقانى در جواب وى گفته است
مگر به ساحت گيتى نماند بوى وفا فسردگان را همدم چگونه برسازم درخت خرما از موم ساختن سهل است مرا ز فرقت پيوستگان چنان روزى است اگر به گوش من از مردمى دمى برسد اگر مرا نداى ارجعى رسد امروز به گوش هوش من آيد نداى اهل بهشت نداى هاتف غيبى ز چار گوشه ى عرش خروش شهپر جبريل و صور اسرافيل لطافت حركات فلك به گاه سماع صرير خامه ى مصرى ميانه ى توقيع نواى باربد و ساز بربط و مزمار صفير صلصل و لحن چكاوك و سارى نوازش لب جانان به شعر خاقانى مرا از اين همه اصوات آن خوشى نرسد چنان كه دوشم بي زحمت كبوتر و پيك درست گوئى صدر الزمان سليمان بود از آن زمان كه فرو خواندم آن كتاب كريم بهار عام شكفت و بهار خاص رسيدبهار عام جهان را ز اعتدال مزاج بهار عام جهان را ز اعتدال مزاج
كه هيچ انس نيامد ز هيچ انس مرا فسردگان ز كجا و دم صفا ز كجا وليك از آن نتوان يافت لذت خرما كه بس نماند كه مانم ز سايه نيز جدا به مژده مردمك چشم بخشمش عمدا وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا نصيب نفس من آيد نويد ملك بقا صداى كوس الهى به پنج نوبه ى لا غريو سبحه ى رضوان و زيور حورا طراوت نغمات ملك به گاه ندا صهيل ابرش تازى ميانه ى هيجا طريق كاسه گر و راه ارغنون و سه تا نفير فاخته و نغمه ى هزار آوا گزارش دم قمرى به پرده ى عنقا كه از ديار عزيزى رسد سلام وفا رسيد نامه ى صدر الزمان به دست صبا صبا چو هدهد و محنت سراى من چو سبا همى سرايم يا ايها الملاء به ملا دو نوبهار كز آن عقل و طبع يافت نوابهار خاص مرا شعر سيد الشعرا بهار خاص مرا شعر سيد الشعرا