مطلع دوم - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مطلع دوم





  • اى باغ جان كه به ز لبت نوبرى ندارم
    طوق غم تو دارم بر طاق از آن نهم دل
    عيد منى و شادى مي بينم از هلالت
    عشق از سرم درآمد وز پاى من برون شد
    خاقانيم به جان بند در ششدر فراقت
    شروان سراب وحشت، من تشنه بيژن آسا
    سردار تاجداران هست آفتاب و دريا
    محمود همت آمد، من هندوى ايازش
    جان را كنم غلامش عغنبر به داغ فرمان
    ياجوج ظلم بينم والا سداد رايش
    او هود ملت آمد بر عاديان فتنه
    نامردم ار ز جعفر برمك به يادم آيد
    لافد زمانه ز اقليم در دودمان رفعت
    بطريق ديد رويش گفتا كه در همه روم
    نسطور ديد آيت مسطور در دل او
    ملكاى اين سياست فرمانش ديد گفتا
    يعقوب اين فراست دورانش ديد گفتا
    اسقف ناش گفتا جز تو به صدر عيسى
    مريم دعاش گفت كه چون نصرت تو ديدم عيسى بگفت دست فروكن به فرق امت
    عيسى بگفت دست فروكن به فرق امت



  • ياد لبت خورم مى سر ديگرى ندارم
    كز طوق تو برون سر در چنبرى ندارم
    ديوانه ام كه جز تو مه پيكرى ندارم
    زان است كز غم تو پا و سرى ندارم
    مهره كجا نهم كه گشاد درى ندارم
    جز درگه تهمتن آبش خورى ندارم
    نيلوفرم كه بي او نيل و فرى ندارم
    كز دور دولتش به دانش خرى ندارم
    كان بحر دست را به زين عنبرى ندارم
    از بهر سد انصاف اسكندرى ندارم
    الا سپاه خشمش من صرصرى ندارم
    هر فضله اى از آنها چون جعفرى ندارم
    كز ملت مسيحا خود قيصرى ندارم
    از قيصران چنان تو دين گسترى ندارم
    گفت از حواريان چو تو حق پرورى ندارم
    در قبضه ى مسيح چو تو خنجرى ندارم
    بر پاكى مسيح چو تو محضرى ندارم
    بر دير چارمين فلك رهبرى ندارم
    از همت يهودى غم خيبرى ندارم كن فرق را ز دست تو به افسرى ندارم
    كن فرق را ز دست تو به افسرى ندارم


/ 529