در شكايت از حبس و بند و مدح عظيم الروم عز الدوله قيصر
-
مرا بينند اندر كنج غارى
به جاى صدره ى خارا چو بطريق
چو آن عود الصليب اندر بر طفل
وگر حرمت ندارندم به ابخاز
دبيرستان نهم در هيكل روم
بدل سازم به زنار و به برنس
كنم در پيش طرسيقوس اعظم
به يك لفظ آن سه خوان را از چه شك
مرا اسقف محقق تر شناسد
گشايم راز لاهوت از تفرد
كشيشان را كشش بينى و كوشش
مرا خوانند بطلميوس انى
فرستم نسخه ى ال لاه
به قسطنطين برند از نوك كلكم
به دست آرم عصاى دست موسى
ز سرگين خر عيسى ببندم
ز افسار خرش افسر فرستم
سم آن خر به اشك چشم و چهره
سه اقنوم و سه قرقف را به برهان چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
-
شده مولو زن و پوشيده چوخا
پلاسى پوشم اندر سنگ خارا
صليب آويزم اندر حلق عمدا
كنم زآنجا به راه روم مبدا
كنم آئين مطران را مطرا
ردا و طيلسان چون پور سقا
ز روح القدس و ابن و اب مجارا
به صحراى يقين آرم همانا
ز يعقوب و ز نسطور و ز ملكا
نمايم ساز ناسوت از هيولا
به تعليم چو من قسيس دانا
مرا دانند فيلاقوس والا
سوى بغداد در سوق اللاا
حنوط و غاليه موتى و احيا
بسازم زان عصا شكل چليپا
رعاف جاليق ناتوانا
به خانان سمرقند و بخارا
بگيرم در زر و ياقوت حمرا
بگويم مختصر شرح موفا كه مريم عور بود و روح تنها
كه مريم عور بود و روح تنها