قصاید

خاقانی شروانی

نسخه متنی -صفحه : 529/ 256
نمايش فراداده

در ستايش فخر الدين شروان شاه منوچهر

  • ز عدل شاه كه زد پنج نوبه در آفاق رسيد وقت كه پيك امان ز حضرت او بسى نماند كه بي روح در زمين ختن به شكر آنكه جهان را خدايگان ملكى است جلال ملت، تاج ملوك فخر الدين شهنشهى كه به صحرا نسيم انصافش ز داد اوست زمان كرده با امان وصلت ز بس كه ريخت ازين پيش خون خفچاقان عجب مدار كه از روح ناميه زين پس زهى برات بقا را ز عالم مطلق اگر نه شمع فلك نور يافتى ز كفت سحرگهى كه يلان تيغ بركشند چو صبح ز بيم ناوك پروين گسل براى گريز بگيرد از تپش تيغ و ز امتلاى خلاف تو ابروار بر آهخته خنجرى چون برق به يگ گشاد ز شست تو تير غيداقى در آن زمان كه كن تيغ با كف تو وصال گمان برى كه ز ارواح تيره زير اير ظفر برد ز برت چتر جاء نصر الله ايا شهى كه ز تاير عدل تو بر چرخ ايا شهى كه ز تاير عدل تو بر چرخ
  • چهار طبع مخالف شدند جفت وفاق رساند آيت رحمت به انفس و آفاق سخن سراى شود چون درخت در وقواق كه نايب است به ملكت ز قاسم الارزاق سپهر مجد، منوچهر مشترى اخلاق ز زهر در دم افعى عيان كند ترياق به حكم اوست قضا بسته با رضا مياق به هندوى گهرى چون پرند چين براق بجاى سبزه ز گل بردمد سر خفچاق نكرده كاتب جان جز به نام تو اطلاق چون جان گبر شدى تيره بر مسيح واق به عزم رزم كنند از براى كينه سباق ز آسمان بستاند بناب نعش طلاق دل زمين خفقان و دم زمان فواق فرشته وار نشسته بر اشهبى چو براق شود چو پاسخ كهسار باز تا غيداق ز بس كه جان بدان را دهى ز جسم فراق خلايقى دگر از نوعيان كند خلاق اجل دهد به عدو زهر مالهم من واق به جرم مه ندهد اجتماع مهر محاق به جرم مه ندهد اجتماع مهر محاق