قصاید

خاقانی شروانی

نسخه متنی -صفحه : 529/ 259
نمايش فراداده

در رثاء امام محمد بن يحيى خراسانى و خفه شدن او به دست غزان

  • تا درد و محنت است در اين تنگناى خاك جز حادات حاصل اين تنگناى چيست اين عالمى است جافى و از جيفه موج زن خواهى كه جان به شط سعادت برون برى خواهى كه در خورنگه دولت كنى مقام دوران آفت است چه جويى سواد دهر هرگز وفا ز عالم خاكى نيافت كس خود را به دست عشوه ى ايام وامده اجزات چون به پاى شب و روز سوده شد خاكى كه زير سم دو مركب غبار گشت لاخير دان نهاد جهان و رسوم دهر چون وحش پاى بند سپهر و زمين مباش اى مرد چيست خودفلك و طول و عرض او شهباز گوهرى چه كنى قبه هاى دود گردون كمان گروهه ى بازى است كاندرو تا كى ز مختصر نظرى جسم و جان نهى جان داده ى حق است چه دانى مزاج طبع خاقانيا جنيبت جان وا عدم فرست نحلي، جعل نه اي، سوى بستان قدس شو ميلى بهر بها بخر و در دو ديده كش ميلى بهر بها بخر و در دو ديده كش
  • محنت براى مردم و مردم براى خاك اى تنگ حوصله چه كنى تنگناى خاك صحراى جان طلب كه عفن شد هواى خاك بگريز از اين جزيره ى وحشت فزاى خاك برخيز ازين خرابه ى نا دل گشاى خاك ايام صرصراست چه سازى سراى خاك حق بود ديو را كه نشد آشناى خاك كز باد كس اميد ندارد وفاى خاك تاوان طلب مكن ز قضا در فضاى خاك پيداست تا چه مايه بود خون بهاى خاك لاشيء شناس برگ سپهر و نواى خاك منگر وطاى ازرق و مگزين غطاى خاك دودى است قبه بسته معلق و وراى خاك سيمر پيكرى چه كنى توده هاى خاك گل مهره اى است نقطه ى ساكن نماى خاك اين از فروغ آتش و آن از نماى خاك زر بخشش خور است چه خوانى عطاى خاك كان چرب آخورش به ازين سبز جاى خاك طيرى نه عنكبوت، مشو كدخداى خاك بارى نبينى اين گهر بي بهاى خاك بارى نبينى اين گهر بي بهاى خاك