در رثاء امام محمد بن يحيى خراسانى و خفه شدن او به دست غزان
خاصه كه بر دريغ خراسان سياه گشت گفتى پى محمد يحيى به ماتم اند او كوه حلم بود كه برخاست از جهان از گنبد فلك ندى آمد به گوش او بر دست خاكيان خپه گشت آن فرشته خلق ديد آسمان كه در دهنش خاك مي كنند اى خاك بر سر فلك آخر چرا نگفت جبريل بر موافقت آن دهان پاك تب لرزه يافت پيكر خاك از فراق او با عطرهاى روضه ى پاكش عجب مدار سوگند هم به خاك شريفش كه خورده نيست در ملت محمد مرسل نداشت كس آن كرد روز تهلكه دندان نار سنگ كو فر او كه بود ضيا بخش آفتاب زان فكر و حلم چرخ و زمين بي نصيب ماند خاك درش خزاين ارواح دان چرخ سنجر به سعى دولت او بود دولتى بي فر او چه سنجد تعظيم سنجرى پاكا منزها تو نهادى به صنع خويشخاك چهل صباح سرشتى به دست صنع خاك چهل صباح سرشتى به دست صنع
خورشيد زير سايه ى ظلمت فزاى خاك از قبه ى وابت تا منتهاى خاك بي كوه كى قرار پذيرد بناى خاك؟ كاى گنبد تو كعبه ى حاجت رواى خاك اى كاينات واحزنا از جفاى خاك واگه نبد كه نيست دهانش سزاى خاك كاين چشمه ى حيات مسازيد جاى خاك مي گويد از دهان ملايك صلاى خاك هم مرقد مقدس او شد شفاى خاك گر طوبى بهشت برآرد گياى خاك زو به نواله اى دهن ناشتاى خاك فاضل تر از محمد يحيى فناى خاك وين كرد، گاه فتنه دهان را فداى خاك كو لطف او كه بود كدورت زداى خاك اين گفت واى آتش و آن گفت واى خاك فيض كفش معادن اجساد زاى خاك باد سياستش شده مهر آزماى خاك بي پادشاه دين چه بود پادشاى خاك در گردناى چرخ سكون و بقاى خاكخود بر زبان لطف براندى ناى خاك خود بر زبان لطف براندى ناى خاك