قصاید

خاقانی شروانی

نسخه متنی -صفحه : 529/ 35
نمايش فراداده

مطلع دوم

  • اى راى تو صيقل اختران را خاك در تو به عرض مصحف هر هفته ز تيغ تو عطيت در كعبه ى حضرت تو جبريل چون شاخ گوزن بر در تو دايه شده بر قريش و برمك تا محضر نصرتت نوشتند كانجا كه محمد اندر آمد گر دهر حرونيى نموده است بنگر كه چو دست يافت يوسف از عالم زاده اى و پيشت هم رد مكنش كه راد مردان قدرت ز براى كار تو ساخت گر خاتم دست تو نزيبد صحن فلك از بزان انجم هست از پى بر نشست خاصت صاحب غرضند روس و خزران تيغ تو مزورى عجب ساخت فتح تو به جنگ لشكر روس رايات تو روس را على روس رايات تو روس را على روس
  • افسر توئى افسر سران را جاى قسم است داوران را هفت اقليم است سروران را دست آب دهد مجاوران را قامت شده خم غضنفران را صدق و كرم تو جعفران را آوازه شكست ديگران را دعوت نرسد پيمبران را چون رام تو گشت منگر آن را چه لطف كند برادران را عالم تبع است چاكران را حرمت دارند مادران را اين قبه ى نغز بي كران را هم حلقه نشايد استران را ماند رمه ى مضمران را اميد خصى شدن نران را منكر شده صاحب افسران را بيمارى آن مزوران را تاريخ شد آسمان قران را صرصر شده ساق ضميران را صرصر شده ساق ضميران را