در عزلت و فقر و قناعت و تجريد
-
چون شحنه ى نياز ز دست تو ياوگى است
وحدت گزين و محرمى از دوستان مجوى
چون ديده اى كه يوسف از اخوان چه رنج ديد
سرگشتگى زمان نگر و محنت مكان
در چار سوى كون و مكان وحشت است خيز
اين مرغ عرشى ار طلب دانه اى كند خاقانيا زمانه زمام امل گرفت
خاقانيا زمانه زمام امل گرفت
-
ترس از تكين مدار و پناه از طغان مخواه
تنها نشين و هم دمى از دودمان مخواه
هم ناتوان بزى و ز اخوان توان مخواه
آسايش از زمان و فراغ از مكان مخواه
خلوت سراى انس جز از لامكان مخواه
آن دانه جز ز سنبله ى آسمان مخواه گر خود عنان عمر بگيرد امان مخواه
گر خود عنان عمر بگيرد امان مخواه