در حكمت و قناعت و عزلت
-
علي القطع نپذيرم اقطاع شاهان
چو مار و نعامه خورم خاك و آتش
چو نانند كون سوخته و آب رفته
نه نان است پس چيست؟ نار الجحيمى
ندارم سپاس خسان، چون ندارم
به او نشاط شراب آن نيرزد
كتابت نهادن به هر مسجدى به
مدب شوم يا فقيه و محد
به صف النعال فقيهان نشينم
ور از فقه درمانم آيم به مكتب
وليكن گرفتم كه هرگز نجويم
نه تركى و شاقي، نه تازى براقى
هم آخر بنگزيرد از نقد و جنسى
نه جامه ببايد ز خير اليابى
به روزى دو بارم ببايد طعامى بر اين اختصار است ديگر نجويم
بر اين اختصار است ديگر نجويم
-
من و ترك اقطاع و پس انقطاعى
بمير و نعيمش ندارم طماعى
من از آب و نانشان چه سازم ضياعى
نه آب است پس چيست؟ سر الضباعى
سوى مال و نان پاره ميل و نزاعى
كه آخر خمارم رساند صداعى
كه جستن به هر مجلسى اصطناعى
كاحادي مسند كنم استماعى
كه در صدر شاهان نماند انتفاعى
نويسم خط ل و نسخ و رقاعى
نه ملك و منالي، نه مال و متاعى
نه رومى بساطي، نه مصرى شراعى
كه مستغنيم دارد از انتجاعى
نه جائى ببايد به خير البقاعى
به ماهى دو وقتم ببايد جماعى معاشى كه مفرد بود يا مشاعى
معاشى كه مفرد بود يا مشاعى