سوگند نامه و مدح رضى الدين ابونصر نظام الملك وزير شروان شاه
-
به فرفره به مشاق و به كعب و سرمامك
به خايهاى بط از نان خورده در دامن
به كلبه و به سفال و ترازوى نارنج
به مشتگاه و به كشتى گه و به پيچيدن
به سر بزرگى حساد من كه بوديشان
به باد فتق براهيم و غلمه ى عمان
به دفه ى جد و ماشوره و كلابه ى چرخ
به لوح پاى و به پاچال و قرقر بكره
به اره پدر و مقب و كمانه و مقل
به ريزه رنده ى او هم چو جعد زنگى پير
به دوستان دغل رنگ من كه بيزارم
فلك برات برائت ميان ما رانده است
به دنبه ى بش بوسعد طفلى از بوشهر
به طبله هاى عقاقير مير ابوالحار
به طبل ناقه ى مستسقيان بخورد جراد
به چار پاره ى زنگى به باد هرزه ى دزد
به ريش تيس و به بينى پيل و غبغب گاو
به سير كوبه ى رازى به دست حيدر رند
به روى زال و به سر خاب پنبه و ابره به غلمه ى طبقات طبق زنان سراى
به غلمه ى طبقات طبق زنان سراى
-
به خرد چاهك و چوگان و گوى در طبطاب
به شيشه هاى بلور از خيو به شكل حباب
به جفت و طاق آلوى جنابه و به جناب
فراز لب لب جوى محله چون لبلاب
دراز گوش نديم و دراز دم بواب
به دبه ى على موش گير وقت دباب
به آب گير و به مشتوت و ميخ كوب و طناب
به نايژه به مكوك و به تار و پود ياب
به خط مهره ى گردون و پره ى دولاب
به نوك تيشه ى او هم چو زلف رومى شاب
به عهد ماضى از اسلاف و حال از اعقاب
ز يوم ينفخ في الصور تا فلا انساب
به قندز لب بونجم روبه از تلخاب
به هيلهاى بواسير مير ابوالخطاب
به باد روده ى قولنجيان به پشك ذباب
به بانگ زنگل نباش و گم گم نقاب
به خرس رقص كن و بوزنينه ى لعاب
به گو پيازه ى بلخى بخوان جعفر باب
به حيز و خشنى اين زال گشته آن سرخاب به آب گينه و مازو و كندرو و گلاب
به آب گينه و مازو و كندرو و گلاب