سوگند نامه و مدح رضى الدين ابونصر نظام الملك وزير شروان شاه
به پرى و به فرشته به حور و عين و وحوش بدان نفس كه بر افرازد آن يتيم علم به تاب آينه ى دل در اين سياه غلاف به مطلع خرد و مقطع نفس كه در او به تير ناوكى از شست آه ياوگيان به اشك چون نمك من كه بر سه پايه ى غم به عدل تو كه توئى نايب از خدا و خديو كه بر من از فلك امسال ظلم ها رفته است برو كه روز اذا الشمس كورت بينام هماى كش تر از ين كركسان جيفه نهاد بمانده ام ز نوا چون كمان حاجب راست ز بند شاه ندارم گله معاذ الله سياه خانه وعيدان سرخ بر دل من ولى به جوشم ازين خام خاى سگ سبلت كه گفته است فلان مي گريزد از پى آن كجا گريزم سوى عراق يا اران به شام يا به خراسان به مصر يا توران مرا گريز ز خانه به خانقاه بود به مهر مام و دو پستان و زقه ى خرمابه عيد و نشره و ادينه و نماز دگر به عيد و نشره و ادينه و نماز دگر
به آدمى و به مرغ و به ماهى و به دواب بدان زمان كه بر اندازد اين عروس نقاب به آب آينه ى جان در اين كبود سراب خلاص جان خواص است از اين خراس خراب كه چار بالش سلطان درد به يك پرتاب تنم زگال ودلم آتش است و سينه كباب به فضل تو كه توئى تائب از شرور و شراب كه هم فلك خجل آيد به بازپرس جواب بنات نعش فلك را بريده موى و مصاب نديده ام كه ز عنقا كنند طعمه عقاب نخورده چاشنى خوان حاجب الحجاب اگرچه آب مه من ببرد در مه آب حريف رضوان بود و حدائق اعناب قراطغان شه پشمين، گه طعان و ضراب كه شاه بشنود و باز داردم به عقاب كجا روم سوى ابخاز يا به باب الباب به روم يا حبشستان به هند يا سقلاب چو طفل كو سوى مادر گريزد از بر باب به جان باب و دبستان و تخته ى آداببه حق مهر زبان و سر خليفه كتاب به حق مهر زبان و سر خليفه كتاب