قصاید

اوحدی مراغه ای اصفهانی

نسخه متنی -صفحه : 43/ 32
نمايش فراداده

وله نورالله مرقده

  • چو بد كنى و ندانى كه نيك نيست كه كردى ترا به باغ حقيقت چه كار و گلشن معني؟ طريق عشق گرفتى و منهزم ز ملامت خبر ز كرده ى مردان شنيده اى به تواتر گرت كند هوس روى سرخ، توبه كن از بد گرفتمت كه بكوبم بسى به پتك نصيحت تو از دو قطره ى آب آمدى پديد، وزين پس درون دردكشان را ز سوز چاره نباشد ز پيش خورد غم خوردنت خداى و تو دايم چو كعبتين چه سود ار هزار نقش برآري؟ چه مي كنى هوس، اى اوحدي، نصيحت مردم؟ به قول بيهوده كارى برون نمي رود اين جا به قول بيهوده كارى برون نمي رود اين جا
  • معاف باش و گر عاقلى معاف نگردى كه فتنه ى چمن لاله و حديقه ى دردى تو كز كلوخ حذر مي كني، چه مرد نبردي؟ مباش غافل و كارى بكن تو نيز، كه مردى كه جز به توبه نشويد كسى ز روى تو زردى چه آلت از تو توان ساختن؟ كه آهن سردى چو باد مرگ جهد بر سرت دو دانه ى گردى تو هيچ سوز نداري، مگر نه صاحب دردي؟ در آن هوس كه نويسى حدي خوردم و خوردى كه همچو مهره ى بد باز در مششدر نردى چرا بساط هوى و هوس فرو ننوردي؟ ترا چه كار بكس؟ چون تو نيز كار نكردى ترا چه كار بكس؟ چون تو نيز كار نكردى