قصاید

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 418/ 64
نمايش فراداده

مدح يوسف بن احمد مسعود شاه

  • اى بنده ره شوق ملك بى خطرى نيست تيريست بلا در روش عشق كه هرگز از خود غذايى ساز پس آنگاه بره پوى خود را ز ميان خود بردار ازيراك تن را چه قبولى نهى آنجا كه ز عزت كشتند درين راه بسى عاشق بي تيغ در بحر غمان غوطه خور از روى حقيقت بار از خداوند مچخ زان كه كسى را بر دوش فكن غاشيه ى مهر درين كوى از ابر پشيمانى اشكى دو فرو بار در روشنى عشق چه خوشى بود آن را كى ميوه ى رحمت خورد آنكس كه ز اول اى در ره عصيان قدمى چند شمرده از كرده ى خود يادكن و بگرى ازيرا بر طاعت خود تكيه مكن چون بحقيقت چون نام بد و نيك همى از تو بماند نيكى و سخاوت كن و مشمر كه چو ايزد گرد علما گرد بخاصه بر آنكس خورشيد زمين يوسف احمد كه فلك را آن ابر گهرپاش كه در علم چنويى آن ابر گهرپاش كه در علم چنويى
  • از جان قدمى ساز كه به زين سفرى نيست جز ديده ى درويش مر او را سپرى نيست زيرا كه ترا به ز تويى عشوه خرى نيست كس بر تو درين ره ز تويى تو بترى نيست صد جان مقدس را آنجا خطرى نيست كز خون يكى عاشق حالى ارى نيست كاندر صدف عشق به از غم گهرى نيست در پرده ى اسرار خدايى گذرى نيست چون گرد ميان تو ز بدعت كمرى نيست كاندر چمن عشق تو زين به مطرى نيست كاندر چمن صنع خدايش نظرى نيست در باغ اميدش ز عنايت شجرى نيست باز آى كزين درگه به مستقرى نيست بر عمر به از تو به تو كس نوحه گرى نيست از عاقبت كار كسى را خبرى نيست پس به ز نكونامى ما را هنرى نيست پاداش ده و مفضل و نيكو مرى نيست كامروز بهر شهر چنو مشتهرى نيست چون او به گه علم و محامد دگرى نيست مر چارگهر را گه زايش پسرى نيست مر چارگهر را گه زايش پسرى نيست