تا چند معزاى معزى كه خدايشچون تير فلك بود قرينش به ره آوردبي طمع باش اگر همى خواهىزان كه چون مرغ دشتى ز ره طمعناشده حلق او چو حلقه ى دامكه مصاريع گنج خانه ى فضلراه رو تا به عقل بشناسىگر نخواهى ز نرگس و لالهدر جهان همچو سوسن عاشقزندگى ضعف يك دو روزه ى توتا ابد بيش ذات پاك ترايك نيمه عمر خويش به بيهودگى به باداز گشت آسمان و ز تقدير ايزدىيا روزگار كينه كش از مرد دانشستگر چه شمشير حيدر كرارتا سه تا نان نداد در حق اومن نگويم كه قاسم الارزاقبلكه گويم كه هيچ بخرد رامرا به غزنين بسيار دوستان بودندمگر كه جمله بمردند و نيز شايد بودمگر كه جمله بمردند و نيز شايد بود
زينجا به فلك بر دو قباى ملكى دادپيكان ملك بر دو به تير فلكى دادتا نيفتى ز پايه ى امجادكرد آهنگ دانه ى صيادهمچو حرف طمع شدش ابعاددر كف مالكست يا حمادخاك زرگر ز خانه ى حدادچهره گه زرد و گه سيه چو مدادچهره زيبنده باش و طبع آزادآتش فتنه در جهان افتاداز جهان هيچ كار بد مرسادداديم و هيچ گه نشديم از زمانه شادبر كس چنين نباشد و بر كس چنين مباديا قسم من ز دانش من كمتر اوفتادكافران كشت و قلعه ها بگشادهفده آيت خداى نفرستادنعمت داده از تو بستانادحاجتومند تو نگردانادبه نامه اى ز من آن قوم را نيامد يادخداى عزوجل جمله را بيامرزادخداى عزوجل جمله را بيامرزاد