گفتم اى جان پدر آيى مهمان پدر؟هر دو در حجره شديم آنگه و در كرده فرازدست شادى و طرب كردن و مى خوردن بردچون بشد مست و ز باده سر او گشت گرانگفتم او را كه سه بوسه دهى اى جان پدرده درم داشتم از گاه پدر مانده درستبند شلوارش بگشاده نگه كردم منسينه بر خاك نهاد آن بت باريك ميانشكم و نافش چون قافله پرتو و پنيرگنبدى از بر چون نقره برآورده سفيدپاره اى بردم از اين روغن ابليس به كاراو به زير من چون كبك كه در چنگل بازاو به زير من چون كبك كه در چنگل باز
گفت چون نايم و رفتيم همى تا سوى تيمخوب شد آنهمه دشوار و شدم كار سليماو چنان مير و منش راست بمانند نديمكرد وسواس مرا در دل شيطان رجيمگفت خواهى شش بگشاى در كيسه ى سيمكردم آن ده درم خويش بدان مه تسليمجفته اى ديدم آراسته با هر چه نعيمتا به ماهى برسيد از بر سيمينش نسيمو آن سرين گاهش همچون شكم ماهى شيمكرده آن نقره ى سيمينش به الماس دو نيمالف خويش نهان كردم در حلقه ى ميممن بر آن گنبد او راست چو بر طور كليممن بر آن گنبد او راست چو بر طور كليم