گفت بر دوخته مرا شعرى - قصاید و قطعات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید و قطعات - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفت بر دوخته مرا شعرى





  • خواجه بفزود وليكن بدرم
    ميزبان بود وليكن به رباط
    دست بگشاد وليكن در بخل
    مغز پر كرد وليكن ز فضول
    خواجه رنجور وليكن ز فجور
    بس حريصست وليكن به حرام
    دولتش باد وليكن بر باد
    جاودان باد وليكن به سفر
    چون من بره سخن درون آيم
    ايزد داند كه جان مسكين را
    صد بار به عقده در شود تا من
    گفته بودى كه جبه اى بدهم
    چون بديدم سخن مصحف بود
    گاهى ز دل بود گله گاهى ز ديده ام
    از خلد برين ياد كنم روى تو بينم
    دى بدان رسته ى صرافان من بر در تيم
    زين سيه چشمى جادو صنمى طرفه چو ماه
    با دلم گفتم اى كاشكى اين مير بتان
    رفتم و چشمگكى كردم و شد بر سر كار گفتم او را ز كجايى و بگو نام تو چيست
    گفتم او را ز كجايى و بگو نام تو چيست



  • روى بفروخت وليكن ز الم
    نانم آورد وليكن بدرم
    لب فروبست وليكن ز نعم
    دل تهى كرد وليكن ز كرم
    خواجه مشغول وليكن به شكم
    بس جوادست وليكن به حرم
    نعمتش باد وليكن شده كم
    ناتوان باد وليكن به سقم
    خواهم كه قصيده اى بيارايم
    تا چند عنا و رنج فرمايم
    از عده ى يك سخن برون آيم
    وز تقاضاى سرد تو برهم
    گفته بودى كه حبه اى ندهم
    من هر چه ديده ام ز دل و ديده ديده ام
    وز فتنه ى دين ياد كنم موى تو بينم
    پسرى ديدم تابنده تر از در يتيم
    بي نظيرى كه نظيريش نه در هفت اقليم
    كندى بر من بيچاره دل خويش رحيم
    كودكك جلد بد و زيرك و دانا و فهيم گفت از بلخم و نامست مرا قلب كريم
    گفت از بلخم و نامست مرا قلب كريم


/ 78