اى جمال معاشران چونست چند با اشك و رشك خواهد بود چند بى سرمه ساى خواهد بود چند بي بوسه جاى خواهد بود فاقه تا كى كشد ز پيس دماغ تشنه تا كى بود خليفه ى دل چشم را نيست رتبتى بر جسم گوش را نيست منتى بر هوش اى چو عيسى هميشه روح القدس تو هميشه ميان گلشكرى گلشكر كى كم آيدت چو بود درد با پاى تو ندارد پاى زهره دارد حواد طبعى خاك پاى تو نزد دشمن و دوست تو بپر مي پرى به سوى فلك پس اگر گه گهى به درد آيد آن نه از درد نقرسست كه نيست تن آلوده گر ز نااهلى هست جان بر اميد آب حياتمركب از لشكرى يكى باشد مركب از لشكرى يكى باشد
آن دو حمال گام گستر تو عرش و فرش از لحاف و بستر تو بر فلك همنشين اختر تو بر زمين شاهراه كشور تو بى كمال خوى معنبر تو بى جمال رخ منور تو بى رخ خوب روح پرور تو بى زبان خوش سخنور تو ناصر و همنشين و ياور تو زان دل تو قويست در بر تو خلق و لفظ تو گل به شكر تو ز آنكه او هست مركب سر تو كه بگردد به گرد لشكر تو قدر دارد بسان افسر تو زان كه عرشيست اصل گوهر تو پاى در پاى بر جهان بر تو پاى را درد عبرت از پر تو دور ماند از جمال و منظر تو خاكروب ستانه ى در توخاصه تركيب هم ز جوهر تو خاصه تركيب هم ز جوهر تو