شكايت از روزگار - قصاید و قطعات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید و قطعات - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شكايت از روزگار





  • ضربت گردون دون آزادگان را خسته كرد
    در عنا تا كى توان بودن به اميد بهى
    جان من خيز و جام باده بيار
    ساغر و مى به جان و دل بخرم
    برخيز و برافروز هلا قبله ى زردشت
    بس كس كه به زردشت نگرويد و كنون باز
    بس سرد نپايم كه مرا آتش هجران
    گر دست نهم بر دل از سوختن دل
    اى روى تو چون باغ و همه باغ بنفشه
    آنكس كه ترا كشت، ترا كشت و مرا زاد
    پسر هند اگر چه خال منست
    ور نوشت او خطى ز بهر رسول
    در مقامى كه شير مردانند
    اى ماه صيام ار چه مرا خود خطرى نيست
    از درد تو اى رفته به ناگه ز بر ما
    آن كيست كه از بهر تو يك قطره بباريد
    اى واى بر آن كز غم وقت سحر تو
    بسيار تو آيى و نبينى همه را زانك
    آن دل كه همى ترسد از شعله ى آتش بس كس كه چو ما روزه همى داشت ازين پيش
    بس كس كه چو ما روزه همى داشت ازين پيش



  • كو دل آزاده اى كز تيغ او مجروح نيست
    هر كسى را صابرى ايوب و عمر نوح نيست
    كه مرا برگ پارسايى نيست
    پيش كس مى بدين روايى نيست
    بنشين و برافگن شكم قاقم بر پشت
    ناكام كند روى سوى قبله ى زردشت
    آتشكده كرد اين دل و اين ديده چو چرخشت
    انگشت شود بي شك در دست من انگشت
    خواهم كه بنفشه چنم از زلف تو يك مشت
    و آنكس كه مرا زاد مرا زاد و ترا كشت
    دوستى ويم به كارى نيست
    به خطش نيز افتخارى نيست
    در خط و خال اعتبارى نيست
    حقا كه مرا همچو تو مهمان دگرى نيست
    يك زاويه اى نيست كه پر خون جگرى نيست
    كان قطره كنون در صدف دين گهرى نيست
    او را بجز از وقت صبوحى سحرى نيست
    ما برگذريم از تو ترا خود خبرى نيست
    والله كه به جز روزه مر او را سپرى نيست امروز به جز خاك مر او را مقرى نيست
    امروز به جز خاك مر او را مقرى نيست


/ 78