اى كه چون اندر بنان آرى قصب هنگام نظم كوكب معنى تو در سير آورى بر چرخ طبع در يكى بيتت معانى روشنى دارد چنانك شعر تو ناگفته مانند عروس پردگيست خاطر و وهم تو چون از پرده بيرون خواندش چون به تخت حكمتت بر، جلوه كردى صورتش شايد ار سلطان همى خواند نظامى مر ترا آنكه در هر فن ز دانش ره برد با طبع شعر قاصد حلم تو از روحانيان دارد نژاد مدح پاك تو سبب شد مر سنايى را چنانك مهترا كهتر كه باشد چون تو آيى در خطاب پيشت آوردن سخن ترك ادب كردن بود پرده دار عيب كار چاكرت كن خلق خوش تا بود عقل از ره دانش پرستان اصل غم شخص تو باد از طرب چون تندرستان از غذا اى كه هفت اقليم و چار اركان عالم را به علم هفت ماه آمد كه از بهر تقاضاى صلت بارها در طبعم آمد كان چو گوهر شعرها باز گفتم كابلهى باشد كه در ديوان شرعتا بيابى گر بخواهى از براى حج و غزو تا بيابى گر بخواهى از براى حج و غزو
صدر چرخ انى از فضل تو پندارم قصب وانگه از نوك قصب روز اندر آميزى به شب صد هزاران آفتاب روشن اندر يك ذنب تن نهان در پرده و رخسار در زير قصب خازن رايت ز گنج معرفت آرد سلب ديده داران خرد را لعبتى باشد عجب چون منظم كرده اى هر پنج حس را از ادب جاى انصافست اگر باشد نظام او را لقب تا بريد حلمت از يونانيان دارد نسب مر روان پاك را شد علت اولا سبب زان زبان در فروش و خاطر گوهر طلب زشت باشد تازى بغداد بردن در عرب چون دهان را پرده دار عيب دندانست و لب تا بود جان از پى بي دانشان اصل طرب روى بدخواهت ز غم چون روى بيماران ز تب همچو هفت آبا تو دربايى و چون چار امهات كرده ام بر درگهت چون دولت و دانش بات از زكات شعر گيرم تا مگر يابم نجات چون مجرد باشد از زر نيست بر گوهر زكاتدر مناسك حكم حج واندر سير رسم غزات در مناسك حكم حج واندر سير رسم غزات