از هشت بهشت

امیرخسرو دهلوی

نسخه متنی -صفحه : 16/ 2
نمايش فراداده

آغاز كتاب و منتخب يكى از داستان هاى هشت بهشت

  • اى گشاينده ى خزاين جود همه هستى ز ملك تا ملكوت هست بى نيست آشكار و نهفت اى به صد لطف كارسازنده آمدم بر در تو بي خودوار به كرم رخت خواجگيم بسوز دور كن باد خسروى ز سرم آن چنان ره به خويش كن بازم سخن آن به كه بعد حمد خداى بهترين نقطه ى رسل بشمار چار يارش بچار سوى يقين آن بزرگان كه همنشين ويند گويم افسانه هاى طبع فزاى هر فسانه صراحيى ز شراب هر يكى را بهشت نام كنم پس نويسم به كلك مشك سرشت تا كسى كاندرو گذر يابد گنج پيماى اين خزينه ى پر كافتاب جمال بهرامى پدرش رخت زندگانى بست پدرش رخت زندگانى بست
  • نقش پيوند كارگاه وجود يك رقم زان جريده ى جبروت توئى و جز ترا نشايد گفت بنده را از كرم نوازنده با خودم دار بى خودم مگذار بنده ام خوان و بندگى آموز پر كن از خاك بندگى بصرم كز تو با ديگرى نپردازم بود از نعمت خواجه ى دو سراى آسمان دايره است او پرگار چهار ركن و چهار صفه ى دين روشن از پرتو يقين ويند از لب لعبت فسانه سراى دور مستى و بلك داروى خواب حور و كور درو تمام كنم نام اين هشت خانه هشت بهشت بى قيامت بهشت دريابد از خزينه چنين گشايد در چو شد از نور در جهان نامى او به جاى پدر به تخت نشست او به جاى پدر به تخت نشست