هر چه در وى دويد مور به جهدوانچه سويش مگس نمود هجومآن چنان ديدمش كه گشت يقينگشت پيدا ز پهلوى زانوگفت سوم كه راى من بنهفتكاندران جاى كان جمازه نشينگفتم اين حامل گرانبار استشاه كز هر سه تن شنيد جوابهر يكى را به صد نوا و نواختزان نمو دارد ور بيني شانمنزلى دادشان درون سراىدل چو گشتيش فارغ از همه كاربا حريفان تو و به تنهائىگوش كردى دم نهانى شانآنگهى گفت جمله را خندانبا شما دوستان با تميزبا شما عيش موجب هنر استليك گردنده ى جهان پيماىازين نمط خواست عذرها بسيارهر سه از بخت شادمانه ى خويشهر سه از بخت شادمانه ى خويش
حكم كردم كه روغن است نه شهدبه فراست شد انگبين معلومار زانو شتر به زميننقش نعلين هاى كدبانوزان سبب حامل و گرانش گفتبر جمازه سوار شد ز زمينكزمين خاستنش دشوار استبنده شد زان فراستى به صوابساخت برگى چنان كه بايد ساختكرد رغبت به همنشيني شانتا بود نزدشان به خلوت جاىتازه كردى نشاط را بازارباده خوردى به مجلس آرائىبهره جستى ز كارداني شانكافرين بر شما خردمندانيافتم بهره مندى از همه چيزهر چه پيش است سود بيشتر استنتوان بند كرد در يك جاىبس بهر يك سپرد صد دينارره گرفتند سوى خانه خويش ...ره گرفتند سوى خانه خويش ...