نصيحت كردن شاپور به خسرو و دلالت كردن او را به شكر
سخن پرداز گوياى خردمندكه چون خسرو ز يار عصمت انديشنديم خاص شاپور خردمندكه تا دوران گردون را روائيستجوابش باز گفتى خسرو از درداگر شيرين ز راه بى وفائىمگو كاين تلخ از شيرين نكو نيستبهر نيك و بدى كاندر ميانستچو تلخى مي كند بخت نژندمملك گفتا كه دارد كس ز عشاقبه پاسخ گفت شاپور سخن سنجز آتش گاه سرما خوش بود تابگرسنه كش نباشد صبر چنداندو چيز است اتفاق هوشمندانيكى چون بى وفا باشد نگارىدگر ز آنجا كه شد عشق آتش انگيزشنيدم در سپاهان است ماهىشكر نامى و شور انگيز عشاقبه جز تو دل به كس مايل نداردبه جز تو دل به كس مايل ندارد
چنين برداشت از درج گهر بندبه مشگوى خود آمد با دل ريشبه همراهى سخن را نكته پيوندبناى كار او بر بي وفائيستكه با تقدير نتوان داورى كردبريد از آشنايان آشنائىكه عيب از بخت بدخويست زو نيستگنه بر بخت و تهمت بر زمانستگله بر گيسوى شيرين چه بندمبتى شيرين تر از شيرين در آفاقكه اى در هفت كشور نوبتت پنجبه قدرى تشنگى شيرين بود آبجوش جلغوزه باشد زير دندانكزان باشد خلاص مستمندانبه دل كردن بديگر گل عذارىبر آهنگ سفر گشتن سبك خيزبتان روم و چين را قبله گاهىبه شيرينى چو شيرين در جهان طاقبجز پيوند تو در دل نداردبجز پيوند تو در دل ندارد