به صد خواهشگرى شهرا پريروىشهنشه نيز نگذشت از رضايشچو هر گل كرد خوش با بلبلى جاىشكر گفتا كه چون من خود برانمتو هم بهر دل من گر توانىشهنشه زان حدي آمد به خود بازكه گر خسرو نداند داند آفاقچه شيران را ز راه افگندم اين جاچه زرها خاك شد بر استانمكه با چندين حريفان بر در مننه مقصود من آن بود اندرين كاروليكن بس كه نامت مي شنيدمكنون اقبال كرد آن كار سازىروا باشد كه چندين كرده پرهيزمرا خواهى تو كش خواه اشتياقتملك گفتا كه هست اين سهل كارىهمين دم موبدان را شو طلبگارصنم گفت ار چه جانت ناصبور استملك ناكام از ان سرو شكر خندملك ناكام از ان سرو شكر خند
به عشرتگاه خود شد ميهمان جوىبه مهمان رفت در مهمان سرايشملك ماند و بهار عالم آراىكه باقى عمر دولت با تو رانمحديى گوش كن زان پس تو دانىصنم برداشت مهر از حقه ى رازكه من چون رستم از غوغاى عشاقچه شاهان را كلاه افگندم اين جاچه سرها پست شد بر آشيانمنيالود از لب كس ساغر منكه در در پرده دارم پارسا وارهوايت را بصد جان مي خريدمكه از وصلت كنم گردن فرازىسرانجام از فساد اتش كنم تيزكه بى تزويج، دورم ز اتفاقتبه كابينى بيرزد چون تو يارىكه تا فردا ندارم صبر اين كاربيا امشب كه فردا هم نه دور استبه آغوشى و بوسى گشت خرسندبه آغوشى و بوسى گشت خرسند