عروس صبح دم چون پرده برداشت طلب كردند موبد را نهانى چو شد شرط زناشوئى همه راست ملك در پرده با دلدار بنشست در او پيچيد چون در گل گيائى شكر خائيده شد در زيرگازشبه گنج انداخت مارش مهره ى خويش به گنج انداخت مارش مهره ى خويش
جهان را جلوه ى خور در نظر داشت كه عقدى بست بر رسم مغانى مراد آماده گشت و داورى خاست به تاراج شكر شد طوطى مست غلط كردم كه در گنج اژدهائى به حلوا در شد انگشت درازشصدف بستد ز باران قطره ى خويش صدف بستد ز باران قطره ى خويش