چو صبح از پرده راه عاشقان كرد دگر ره باز شيرين مجلس آراست دو بى دل باز در زارى درامد ز نوش ساقيان و نغمه ى ساز ز آهى كز دو غم پرورده مي خاست نخست از ديده خسرو خون تراويد به شيرين گفت كاى چشم مرا نور نه مهمان شكم گشتم به كويت چو خواندى تشنه ى را بر چشمه سارى شكر پاسخ شد از پاسخ شكر ريز همه آتش بسوى خود مكن ساز وگر تو ناصبورى كز تو دورم چرا خوش نايدم با چون تو يارى ولى ناموس و ننگ پادشاهى بياميزد ميان خاصه و عام اگر بر تو كسى ديگر گزينم مه نو گرد گر جا ديدى اميد كنون سوگند فردى مي كنم ياد كه تار روزيكه خواهم در زمين جفتوگر جان مرا غارت كند نقد وگر جان مرا غارت كند نقد
برو نزد شعله ى گرم و دم سرد حريفان راست گشتند از چپ و راست جگرها در جگر خوارى درامد مى از دلهاى صافى گشته غماز حيا را اندك اندك پرده مي خاست بس آزار جگر بيرون تراويد مشو زينگونه نيز از مردمى دور كه جان از ديده شد مهمان رويت به تر كردن لبى بگذار بارى كه شيرين باد از من عيش پرويز كه دارى در يكى سودا دو انباز چه پندارى كه بينى من صبورم گرفتن كامى از بوس و كنارى فتد ز آسيب فسق اندر تباهى به هم نام حرام و حرمت نام به از تو كيست گو را برگزينم نگشتى كفچه دستش پيش خورشيد كه گيتى جفت جفت افگند بنياد به جز خسرو نخواهم در جهان خفتز من نگشايدش يك عقده بى عقد ز من نگشايدش يك عقده بى عقد