چو در ار من رسيد از جنبش تيز حكايت كرد كز بيدارى بخت چنان ديدم به خواب اندر كه گوئى دو ساغر در دو دستش صاف و ناياب سپردان ساغر جلاب پر جوش جوانى بود ديگر هم نشينش جوان چو نشد به ساغر چاشنى گير كنون اين خواب را تعبير چبود بزرگ اميد گفتش كز همه باب تو خوددانى كه به زين خواب نبود چو آن جلاب شيرين كردى اشام وزان شيرى كه ماند آن مرد ناشاد ور افتاد آن جوان را ساغر از چنگملك گفت آرى اندر خواب تأير ملك گفت آرى اندر خواب تأير
زره داران شيرين كرد پرهيز چو شب در خواب رفتم بر سر تخت درامد گل رخى باصد نكوئى يكى پر شير و ديگر پر ز جلاب به من كاين نوشكن كردم سبك نوش سپرد آن ساغر ديگر به دستش بيفتاد و شكست و و ريخت زان شير بخواب اندر جلاب و شير چبود چو تو بيدار نتوان ديد در خواب به لذت شير چون جلاب نبود ز شيرين عاقبت شيرين كنى كام به جوى شير ماند تشنه فرهاد درافتد كوهكن را تيشه بر سنگهمان پيدا شود كايد به تعبير همان پيدا شود كايد به تعبير