آگاه كردن خسرو شيرين را از قصد سفر خود به سوى قيصر روم
حلاوت سنج شيرين شكر خند كه با خسرو چو شيرين بست پيمان ملك بر رسم اول چند گاهى به شيرين گفت ميدانى كه كارم مرا در ملك خود كارى درافتاد كنون كاميدم از تو يافت يارى گرفتم از رخت فال مبارك گرم دستوريى باشد ز رايت برآمد همچو مه در شامل ديجوربرو نراند آن شب فرخنده ز آن بوم برو نراند آن شب فرخنده ز آن بوم
چنين برداشت مهر از حقه قند كه اين بلقيس گردد آن سليمان به مهر از دور مي كردش نگاهى پريشانست همچون روزگارم رسيدم با تو كارى ديگر افتاد به ملكم نيز هست اميدوارى كه تاجم با ز گردد سوى تارك بر ارم سر بروم از زير پايت سوار سايه شد خورشيد پر نورمبارك روى شد بر قيصر روم مبارك روى شد بر قيصر روم