برون آمد چو صبح عالم افروزبه كوه انداختن فرزانه فرهاددل خارا به نيروئى همى كندچو بر كارش فتادى چشم يارشبه نظاره شدى گه گه پريروىچو ديدى دستگاه كوه كن رااميدش را به وعده بند كردىاميدش را به وعده بند كردى
بسان جوى شير از چشمه ى روزبه كوه سنگ شد چون كوه پولادكه در هر ضربتى جوئى همى كنديكى را ده شدى نيروى كارشنشستى يك زمانى بر لب جوىگزيدى پشت دست خويشتن رابدان وعده دلش خرسند كردىبدان وعده دلش خرسند كردى