شكر ريزى عروسى خسرو و شيرين و فرستادن خسرو انگشترى را به رسم پيمان
چو مه در چادر شب رفت در خوابعروس صبح را بيدار شد بختصنم فرمود كز گنج چو دريابه زيور بهر دو خورشيد پر نورروان شد خسرو از فرمان شيرينجريده بودش آهنگ از مداينز شاهان بد يكى انگشترينشفرستاد آن مه نو را به برجيسچو نتوان يك بها داد اين نگين راولى در لب مرا هم خاتمى هستدهم با دو نگين انگشترينىچو بخشم يك نگين را دو نگين بازچو شاه انگشت سايد بر نگينمبگفت اين و ز لب زيب نگين دادبرابر گوئيا مى كرد با همدران انگشترى بازى زمانىبس آنگه گفت تا گردد مهيابس آنگه گفت تا گردد مهيا
فرو پيچيدگى گردون نطع مهتابعروسانه بر آمد بر سر تختكنند اسباب مهمانى مهيادو منزل راست شد چون بيت معموربه ايوان دگر ز ايوان شيريننبودش با خود اسباب خزاينخراج هفت كشور در نگينشسليمان وار خاتم را به بلقيسچسان گويم دو چندان پاسخ اين رابه دست شه دهم چون بوسمش دستكه ارزد هر دو عالم را نگينىدو خاتم نيز بايد كردنم سازشناسد قيمت انگشترينمبه عزت بوسه بر انگشترين دادنگين را با نگين خاتم به خاتمبماند انگشت اندر هر دهانىجهازى پر در و گوهر چو درياجهازى پر در و گوهر چو دريا